جدول جو
جدول جو

معنی سمر گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سمر گردیدن
(دَ کَ دَ)
افسانه شدن. مشهور شدن:
چرا نامدم با تو اندر سفر
که گشتی بگردان گیتی سمر.
فردوسی.
بشیر اندر آغاری این چرم خر
که این چرم گردد به گیتی سمر.
فردوسی.
جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن
جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر.
عنصری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری گردیدن
تصویر سپری گردیدن
پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ بُ دَ)
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن:
گرچه گربه بزیر بنشیند
موش را سر بگردد اندر جنگ.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
لطیف و تازه شدن:
نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
، مرطوب و نمدار شدن. و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ رَ وَ دَ)
خم شدن. دولا شدن. دوتا شدن:
سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند
که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ زَ دَ)
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود.
، معجب و متکبر و مغرور شدن.
و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ صِ کَ دَ)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ رِ نِ / نَ دَ)
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن:
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.
رودکی.
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو.
، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار:
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَدَ)
کور شدن. نابینا شدن: عمی، تعمی، کور گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو زَ دَ)
برنگ سبز درآمدن. سبز شدن:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد آسمان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.
فرخی.
رجوع به سبز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
تمام شدن. به انتها رسیدن. پایان یافتن: و این بیابان هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). فرشته ای او را خوشه ای انگور داد... و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد و هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ).
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گرددسپری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِپَ شُ دَ)
در تداول، خفیف شدن. خوار شدن. خف ّ. تخوّف. زهف. طاش. طیش، آسان گردیدن. سهل شدن: و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن. (کشف المحجوب سجستانی).
- سبک گردیدن از خواب، بیدار شدن از خواب:
بشب چوخفته بود مرد سر برآرد مار
همی کشد بنفس خفته تا برآید خور
چو خور برآید و گرمی بمرد خفته رسد
سبک نگردد زآن خواب تا گه محشر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 69)
لغت نامه دهخدا
(طِ گَ دی دَ)
دوباره زنده شدن:
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ دَ / دِ شُ دَ)
گم گشتن. گم شدن. مفقود شدن
لغت نامه دهخدا
مسخر شدن: و چون همه جهان او (سنجر) را مسلم شد و ملوک اطراف مسخر گشتند و فرمان امر... نفاذ یافت
فرهنگ لغت هوشیار
حرارت یافتن گرم شدن، مشغول شدن به پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم برآن آسیابان سرش گشت گرم... یا گرم گشتن دل بکسی. بوی امیدوار شدن قوی دل گشتن بدو: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر گردیدن
تصویر تر گردیدن
نظیف و تازه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گردیدن
تصویر پر گردیدن
پر شدن ممتلی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر گردیدن
تصویر پیر گردیدن
پیر شدن پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب گردیدن
تصویر سبب گردیدن
علت وجود چیزی شدن باعث شدن
فرهنگ لغت هوشیار